� اهل تهرانم
� دهنم سرویس است
� نه که پولی دارم، نه سوادی، و نه حتی ذوقی
� دوستانی، همه از لاشخوران
� نه خدایی که در این دود و صدا
� لای این ماشینها، پای این بُرجَکها
� روی این داغی آسفالت، به دادم برسد
� من مسلمانم
� قبلهام، خانهء همسایهمان
� جانمازم، دختر همسایه، مُهرم لبِ او
� تخت، سجادهء من
� من وضو با روش مُفتخوران میگیرم
� در نمازم جریان دارد کُفر، جریان دارد شرک
� ریا از پشتِ نمازم پیداست
� همه ذراتِ نمازم مُتعفن شده است
� کعبهام خَرپُشته
� کعبهام پشتِ کولرهاست
� کعبهام بر سر بام، سر منقل با دود، میرود بام به بام، شهر به شهر
� حَجَرُالاَسوَدِ من حفرهء این وافور است
� اهل تهرانم
� پیشهام جیب بُری است
� گاهگاهی کیف هم میقاپم، با کَلَک، روی موتور
� تا که شاید بهر پولی که در آن زندانیست
� داغ آن باسَنِتان تازه شود
� چه خیالی، چه خیالی...میدانم
� رقمی نیست شما را...
� خوب میدانم، کَکِتان هم نَگَزَد
� پدرم پشتِ دوبار آمدن از مرز هرات، پشتِ دو بَست
� پدرم در پس یک چند کلاهبرداری
� پدرم در پس میله به دَرَک واصل شد
� پدرم وقتی مُرد، آسمان ابری بود
� زندگی چیزی بود، مثل یک بارش سنگ، یا چناری پُر زاغ
� زندگی در آن وقت، صفی از بیدلی و خواب مترسکها بود
� بارها زندانی شدن
� زندگی در آن وقت، سلولِ پر از موش و دیوار پُر از خط خطی زندان بود
� طِفل، جُفتَک جُفتَک، دور شد در کوچهء خَرخاکیها
� بار خود را بستم، رفتم از شهر خیالاتِ حقیقت بیرون
� دلم از غربتِ خَرخاکی پُر
� من به مهمانی دنیا رفتم:
� من به دشتِ حسرت
� من به باغ پوچی
� من به ایوانِ پُر از خاکِ حماقت رفتم
� رفتم از پله برقی رذالت بالا
� تا ته کوچهء بن بستِ نَفَهمی
� تا هوای ملس اِستِمنا
� تا تبِ خیس مذلّت رفتم
� تا چراغ ذلت
� تا سکوتِ خارش
� تا صدای وغ وغ تنهاییها
� چیزها دیدم بر روی زمین:
� کودکی دیدم، کفِ پا بو میکرد
� قفسی بی در دیدم که در آن، باجخوران ول بودند
� نردبانی که از آن، عشق میرفت به بیراههء شَک
� من زنی را دیدم، نور در ماکروفر سامسونگ میپخت
� ظهر در سفره آنان سُس بود، پیتزا بود، دوری بود، کاسهء داغ مَلالت بود
� من گدایی دیدم، در به در می رفت آواز Shakira میخواست
� و سُپوری، که به یک پوستر Guns میبُرد نماز
� کفتاری را دیدم، Viagra میخورد
� من الاغی را دیدم، فرفره را میفهمید
� در چراگاه سخاوت، گاوی دیدم پیر
� شاعری دیدم هنگام خطاب، به معشوقهاش میگفت: اوهوی
� من کتابی دیدم، واژههایش همه از جنس لَجَن
� کاغذی دیدم، از جنس جَفا
� آفتابهای دیدم، دور از همه آب
� مسجدی دیدم، دور از مُستراح
� سر بالین فقیهی نومید، بطریای دیدم لبریز شراب
� قاطری دیدم بارَش حساب دیفرانسیل
� اشتری دیدم بارَش سبدِ خالی وصیتنامه
� عارفی دیدم بارَش Yahoo.com
59670 بازدید
15 بازدید امروز
2 بازدید دیروز
89 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian