مرد و زن جواني سوار بر موتور در دل شب مي راندند .آن ها عاشقانه ... يكديگر را دوست داشتند
زن جوان : يواش برو من مي ترسم
مرد جوان : نه اين جوري خيلي بهتره
زن جوان : خواهش ميكنم من خيلي مي ترسم
مرد جوان : خوب ، اما اول بايد بگويي كه دوست دارم
زن جوان : دوست دارم ، حالا ميشه يواشتر بروني
مرد جوان : مرا محكم بگير
زن جوان : خوب ، حالا مي شه يواش بري
مرد جوان : به شرط اين كه كلاه كاسكت مرا برداري و روي سر خودت بگزاري ، آخه نمي تونم راحت برونم اذيت مي كنه
روز بعد واقعه اي در روزنامه ثبت شده بود برخورد موتور سيكلت با ساختمان حادثه آفريد . در اين سانحه كه به دليل بريدن ترمز موتور سيكلت رخ داد يكي از دو سرنشين زنده ماند و ديگري در گذشت
مرد جوان از خالي شدن ترمز آگاهي يافته بود . پس بدون اينكه زن جوان را مطلع كند با ترفندي كلاه كاسكت خود را بر سر او گذاشت و خواست تا براي آخرين بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند.
59704 بازدید
22 بازدید امروز
27 بازدید دیروز
118 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian